روز
ساعت
دقیقه

خودتان را برای خوانندگان ما معرفی کنید

مریم آرایش هستم. در دانشگاه، مددکاری اجتماعی خوانده‌ام. بعد از پایان دانشگاه به سبب مرتبط بودن رشتۀ تحصیلی و واحدی به نام واحد مددکاری سر کلانتری‌ها که در پلیس راه‌اندازی شده بود، علاقمند به خدمت در مجموعۀ انتظامی تهران بزرگ شدم. بعد از حدود یک‌سال از زمان ورود به مرکز گزینش، بالاخره به استخدام سازمان درآمدم و در اردیبهشت ۱۴۰۲ هم از سازمان استعفا دادم.

چه شد که پلیس بودن را انتخاب کردید؟ علاقۀ خودتان بود یا چیز دیگری دلیل انتخاب این شغل شد؟

تمام کودکی‌ام دلم می‌خواست معلم شوم. من دلم می‌خواست معلم شوم تا دانش‌آموزان خوبی به جامعه اضافه کنم. وقتی در دانشگاه، مددکاری خواندم، تازه متوجه زوایای پیدا و پنهان روحم شدم. این‌که دوست داشتم کمک‌کننده باشم و جلوی جرم و بزه را بگیرم. یا شلوار شش‌جیب بپوشم و کلاه نقاب‌دار بزنم و همیشه کلت کمری داشته باشم. الگوی پلیس زن اصلاً برایم این چیزی که در جامعۀ ما مرسوم است، نبود. عاشق پوآرو بودم و چندباری با تمام سانسورهایش صحنه‌ها را بررسی می‌کردم. یادم است وقتی اولین‌بار کربلا رفتم و پلیس‌های زن آمریکایی را دیدم عاشق فرم‌شان شدم و از این‌که آن‌قدر مقتدر عمل می‌کنند خوشم آمد. درسم تمام شد و من متنفر بودم از بیکاری. شغل‌های مختلف را کم‌وبیش امتحان کردم تا این‌که در مجلۀ همشهری مثبت مصاحبۀ خانم پلیسی را دیدم که بزرگ تیتر شده بود: «من از سوسک می‌ترسم اما از جنازه نه!» تا آخر مصاحبه را خواندم. بعد از آن تصمیم گرفتم پلیس شوم.

برای پلیس شدن چقدر تلاش کردید؟

چندباری رفتم مرکز گزینش، اما قلاب سنگم کردند. در این رفت‌وآمدها بود که متوجه شدم باید معرف داشته باشم تا قبولم کنند. دوستِ پدر همسرم، معرف من شد و من دست‌پر وارد روند گزینش شدم. آنجا بود که معنی فیلتر را کامل فهمیدم. آزمایشات پزشکی کامل، آمادگی جسمانی، مصاحبه‌های گوناگون، آزمون‌های عقیدتی، تحقیقات خانوادگی و محلی و بررسی سوابق جداندرجدمان که تمام شد با همسرم به محضر رفتیم و همسرم اجازۀ محضری داد تا تمام‌وکمال در خدمت نظام باشم. این‌هایی که گفتم برای شما چند خط بود و برای من یک‌سال تمام طول کشید تا این‌که بالاخره با من تماس گرفتند که خودم را به نیروی انسانی معرفی کنم و من بعد از معرفی رسماً وارد نیروی انتظامی شدم.

یک زمانی پلیس بودن دغدغۀ جدی شما بود. می‌خواهیم بدانیم که الان به نویسندگی هم به همان اندازه فکر می‌کنید و اولین مسئلۀ زندگی‌تان نویسندگی است یا برای‌تان در کنار مادری کردن و کارهای دیگر است و به‌نوعی تفریح به‌حساب می‌آید؟ در واقع می‌خواهیم بدانیم که نویسندگی برای شما اولویت است یا در حاشیه قرار دارد؟

اولویت زندگی‌ام نویسندگی است، حتی خیلی جدی‌تر از پلیس بودنم. الان نویسندگی به نسبت زمانی که پلیس شدم، برایم خیلی جدی‌تر است. می‌توانم بگویم که الان نود درصد زندگی‌ام روی نویسندگی است و تمام فکر و ذکرم را به خودش اختصاص داده.

به‌نظرتان چقدر باید تلاش کنید تا به موفقیت برسید؟

من نویسندگی را توی سن پایین‌ شروع نکردم و آدمی که در سن بالاتر دارد یک چیزی را یاد می‌گیرد، باید تلاش بیشتری بکند تا آدمی که مثلاً توی سن هجده سالگی نویسندگی را شروع کرده. هرچند که می‌گویند سن یک‌ عدد است ولی من به این معتقد نیستم و الان باید انرژی و وقت بیشتری بگذارم.

به نوشتن کتاب فکر می‌کنید؟

من آدمی هستم که ایده توی ذهنم زیاد است و نوشتن برایم مهم است. دوست دارم بنشینم و بنویسم و این‌ها را بگذارم کنار و چندسال دیگر بروم سراغش. این برایم خیلی مهم است و هرچیزی که به نویسندگی مربوط بشود و کلاً نویسندگی را رشد بدهد و باعث بشود که کتاب بخوانم. الان تمام انگیزه و انرژی‌ام را گذاشته‌ام روی این‌که همۀ این اتفاق‌ها بیفتد‌ و برنامه‌ریزی‌های خاصی توی ذهنم است. مثلاً چند روز پیش ایدۀ خاصی بابت این قضیه داشتم و احساس کردم که سرمایه و هزینه می‌خواهد و می‌توانم بگویم آن ایده را توی ایران نداریم. بدون اغراق این را می‌گویم، چون من اهل مبالغه نیستم. دلم می‌خواهد آن اتفاق بیفتد ولی خب نیاز به سرمایه دارم و آن هم در راستای نوشتن و کتاب خواندن است. دلم می‌خواهد به من بگویند فلان روستای دور برو و مدتی بمان و برای مردم آنجا فقط کتاب بخوان. هرچیزی که مربوط به نوشتن و خواندن باشد و در هرجایی که باشد و کمک بخواهد دلم‌ می‌خواهد انجام بدهم. مثلا بهم بگویند که فلان جا الان نیاز دارد که این دغدغه رفع بشود، واقعاً دلم می‌خواهد که بروم و آن کار را انجام دهم.

آن‌قدر کتاب‌ خواندن و‌ نوشتن برای من شیرین شده که برایم مهم نیست که نوشته‌هایم خوب است یا بد. اصلاً این‌ها برایم مهم نیست و همین‌قدر که توی این مسیر هستم برایم جذاب و هیجان‌آور و حال‌خوب‌کن است. این‌که می‌توانم چیزهای مختلف را بخوانم و بنویسم؛ چون به‌نظرم آن پختگی بالاخره به‌دست می‌آید. تو با این تلاشی که می‌کنی مگر می‌شود پختگی را به دست نیاوری؟ بالاخره به دست می‌آید.

شغل پلیس تأثیری هم روی شما گذاشته؟ توی روند زندگی یا روحیات‌تان؟

کاری که انجام دادم روی روند زندگی‌ام خیلی تأثیر داشته. تأثیرش این است که دلم می‌خواهد از دل مشکل و شرایط سخت دنبال جرقۀ امید باشم. من بعد از استعفا دلم پر می‌کشد که سفر جهادی بروم. قبلاً هم‌ دوست داشتم ولی الان دلم پر می‌کشد که بروم روستایی و آبادانی ایجاد کنم. یک چنین حالتی را برایم ایجاد کرده. وقتی وارد محیطی می‌شوم‌ که مشکلی وجود دارد دلم می‌خواهد مشکل را حل کنم. سریع مشکل را بررسی می‌کنم و نقاط ضعف و قوتش را درمی‌آورم و چیزی می‌چینم و براساس آن تغییرش می‌دهم. دیگر این‌طور نیست که بنشینم. مثلاً آن‌موقع پیش می‌آمد که دختری تصادف می‌کرد و به پهنای صورت اشک می‌ریخت و می‌گفتم که چه شده، می‌گفت ماشینم این‌طور شده. می‌گفتم که بله می‌دانم که تصادف هزینه برایت ایجاد کرده، ولی باید بدانی ماشین ممکن است تصادف کند و باید این را در ذهنت حل کنی و بعد بنشینی پشت فرمان. برای یک فرد عادی شاید جور دیگری باشد، ولی برای من این‌طور است که می‌گویم این مشکل است و حالا چه کار کنیم که این حل بشود. دیگر توی مشکل نمی‌مانم و حتی می‌گویم اگر انتقاد داری، انتقادت به‌جاست ولی پیشنهادت را بگو.

پلیس بودن‌تان چه مقدار و‌ چگونه به نویسندگی کمک کرده؟

تجربۀ زیسته و کار با آدم‌ها باعث می‌شود که با هر صنفی ارتباط داشته باشی؛ از شمال و جنوب و شرق و غرب. تجربۀزیسته‌ای که با شغل‌ها و آدم‌های مختلف داشتم، باعث شده که بدانم چه چیزی روی آدم‌ها اثر بدتری دارد و چون توی صنف‌های مختلف، ادبیات گفتاری‌شان متفاوت است، در نویسندگی و مبحث دیالوگ‌نویسی توانستم خیلی خوب تمرینش را بنویسم. چون سال‌ها کارم با دیالوگ بوده و خوب می‌دانم که یک راننده تاکسی چه مدلی حرف می‌زند. چون ده هزار مورد باهاشان حرف زدم. یا یک کارگری که افغانستانی است، می‌دانم چه مدلی حرف می‌زند و می‌توانم گفتارش را دربیاورم. این تجربه‌های زیسته توی نویسندگی خیلی کمکم کرد.

دل‌تان می‌خواهد خاطرات مربوط به دوران پلیسی‌تان را بنویسید؟

دلم می‌خواهد که یک‌ مجموعه خاطرات پلیسی بنویسم؛ خاطرات پلیس صد و ده، یک دیالوگ‌نویسی بنویسم با آدم‌های مختلف، یا یک مجموعه روایت بنویسم از آن‌هایی که قبلاً به‌صورت روزانه نوشتم، دلم می‌خواهد دیالوگی‌ بنویسم که من تا اینجا با آن فرد حرف زدم، فقط دو‌ دقیقه حرف زدم و بیشتر حرف نزدم و این‌که بعدش چه شده را نمی‌دانم، اما تا همین‌جا را که حرف زدم دلم می‌خواهد به‌صورت یک مجموعه دیالوگ‌نویسی راجع به پلیس صد و ده بنویسم که لحن تویش مشخص باشد. حتی اسمش توی ذهنم است که چه بگذارم.

به سمت داستان‌های پلیسی سوق دارید؟

به سمت داستان‌های پلیسی سوق دارم و بعضی از سوژه‌ها برایم جذاب است که به‌عنوان داستان ادامه‌اش بدهم. این‌که بخواهم روایتی بنویسیم، احساس می‌کنم ادای دینی نسبت به شغلی که داشتم توی مجموعۀ فوریت پلیس است. 

این شغل توانسته به نوشتن‌تان آسیبی هم برساند؟

یکی از نقدهایی که توی قضیه نوشتن به من وارد است، قضیۀ احساس و لحن خون‌سرد است. مثلاً اگر بخواهم داستانی بنویسم می‌توانم گزارش یک صحنۀ سرقت را خیلی قشنگ بنویسم، ولی آن احساس و تجربه این مدلی نیست. من تنها در مورد کودک اگر بخواهم بنویسم احساسم درست است و بقیۀ چیزها را اگر بخواهم بنویسم واقعاً نمی‌توانم، چون لحن خودم خون‌سرد است و آن حالت دل‌دل زدن که مثلاً آمدم خانه و چنین چیزی را دیدم و این‌جور شد و فلان حرف‌ها، من این را با جزئیات می‌توانم بگویم، ولی این‌ها همه با لحن خون‌سرد می‌شود. الان دارم سعی می‌کنم با کلاس، این احساس را برگردانم و علاوه بر آن کاری که انجام می‌دهم این است که متن‌های ادبی‌تر می‌خوانم تا داستان. مثلاً من داستان‌های سیامک گلشیری را خیلی دوست دارم. وقتی می‌خوانم، انگار که خودم نوشته باشم، همان‌قدر با آن ارتباط برقرار می‌کنم.

از آن لحن روایی و خون‌سردی که دارد خوشم می‌آید. صحنه‌هایش پراسترس است و می‌فهمی که نفست موقع خواندن دارد بند می‌آید، ولی به‌خاطر لحن خون‌سردش، این حالت را خیلی دوست دارم و می‌پسندم.

برای رفع این حالت چه اقداماتی انجام داده‌اید؟

الان عرفان نظری‌آهاری می‌خوانم و می‌روم توی جمع کسانی‌که روحیات‌شان حساس‌تر است و محیط‌های خیلی زنانه. یا توی هر گروهی که شعر و شاعری باشد وارد می‌شوم تا روحیه‌ام تلطیف بشود، و الا روحیه‌ام لطیف نیست. مثلاً من از دیدن یک منظره به‌طور وحشتناک هیجان‌زده می‌شوم و مثلاً وقتی توی ییلاق می‌نشینم و به آرامشی می‌رسم، هیجان‌زده می‌شوم، ولی امکان ندارد که یک‌سری چیزها بتواند اشکم را دربیاورد. این حالت به نوعی آسیب دیده.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *