روز
ساعت
دقیقه

پدرم بیشتر ساعت‌های روز و اغلب روزهای هفته مشغول کار بود. مادرم در مدرسه تدریس می‌کرد و هم‌زمان در دانشگاه درس می‌خواند. شغل تمام‌وقت والدینم از من یک کودک مستقل ساخته بود. از همان دوران ابتدایی دفترچه‌های قسط را می‌گرفتم دستم و با پولی که مادرم گذاشته بود لایش می‌رفتم بانک. قدم از همۀ مراجعان بانک کوتاه‌تر بود. مثل امروز سامانۀ نوبت‌دهی نبود و هرکس زور بیشتری داشت، زودتر نوبتش می‌شد. اوایل صبر می‌کردم بقیه کارشان را تمام کنند، ولی به‌مرور یاد گرفتم سرم را بگیرم بالا، صدایم را صاف کنم و به کسانی که من را نادیده می‌گرفتند بگویم: «ببخشید من زودتر اومدم» و قبل از این‌که صبر کنم جوابم را بدهند، دفترچه را از لای سوراخ هلالی با قاب شیشه‌ای سُر می‌دادم سمت کارمند بانک. مسئول پرداخت قبض‌هایی مثل آب و برق هم من بودم و طبق یک قانون نانوشته در خانه‌، مابقی پولی که از کارمند بانک می‌گرفتم، مال من می‌شد. حالا اما دختر شش‌سالۀ من تصور چندانی از اسکناس و سکه و قبض و قسط ندارد و تمام دانشش از خریدوفروش، در رمز کارت بانکی من و همسرم خلاصه می‌شود. او باید به‌روش دیگری وارد دنیای حساب‌وکتاب شود.

برای آشنایی کودکان و ورودشان به دنیای بانکداری، در ادامه کتاب‌هایی مرتبط با کارمند بانک برای کودکان معرفی شده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *