بخش مرور کتاب
نویسنده عراقی ازهر جرجیس، که افزون بر قلمزنی داستانی، سالها تجربۀ روزنامهنگاری و زیستن در تبعید را دارد، در رمان خواب در باغ گیلاس (2019) روایتی انسانی و چندلایه از مهاجرت، غربت و بازگشت به ریشهها خلق میکند. داستان دربارۀ سعید، پستچی عراقی مقیم اسلو است که در میان برف و سکوتِ سرزمین بیگانه، در جستوجوی صدایی برای روایتِ خود برمیآید. این مهاجرت ناگزیر و دلتنگی برای وطن، محور شکلگیری سفری درونی است؛ سفری که میان گذشته و اکنون، میان «اینجا» و «آنجا» نوسان دارد. هدف اصلی کتاب، کندوکاو در هویت مهاجر و رابطۀ انسان با خاطره، خاک و ریشههای گمشده است. سبک روایت واقعگرا اما شاعرانه است؛ طنز ظریف و نمادهایی چون «مزرعۀ گیلاس» لایههای احساسی اثر را عمق میبخشند. از مفاهیم تأثیرگذار کتاب میتوان به «بازگشت و تعلق»، «یاد بهمثابه وطن» و «نوشتن بهعنوان پناهگاه انسانِ تبعیدشده» اشاره کرد.

نقاط قوت کتاب
• ترکیب ملموس مهاجرت و بازگشت با روایت درونیِ شخصیت اصلی.
• استفاده از نمادها (مانند مزرعۀ گیلاس) که به عمق معنایی اثر میافزایند.
• زبان روایت ساده و در عین حال شاعرانه که برای مخاطب عام نیز جذاب است.
• پرداخت به تجربۀ انسانی در پس بحرانهای بزرگ (جنگ، مهاجرت، فقدان).
نقاط چالشی کتاب
• در برخی بخشها پیچیدگیهای تاریخی/سیاسی عراق ممکن است برای خوانندۀ غیرعراقی دشوار باشد.
• برخی موقعیتهای نمادین و استعاری ممکن است برای مخاطب عام کمی دور از ذهن و پیشپاافتاده به نظر برسند.
• ممکن است احساسات سیاسی/ قومیتی/ مذهبی خواننده را جریحهدار کند.
مخاطبان مناسب کتاب
• مخاطبانی که به داستانهای مهاجرت، تبعید و بازگشت علاقهمندند: تجربۀ فرد در سرزمین بیگانه و بازگشت به ریشه را میپسندند.
• خوانندگانی که به ادبیات معاصر عربی علاقه دارند: بینش سیاسی/اجتماعی اثر را تقدیر خواهند کرد.
• کسانی که به روایتهایی با ترکیب واقعگرایی و نمادگرایی گرایش دارند: میخواهند فراتر از داستان، به معناهای درونی برسند.
برشی از کتاب:
ساعتِ صفر آغاز شد و مهلت به پایان رسید و موشکهای ائتلاف به سمت بغداد شلیک شدند تا اهداف استراتژیک را بکوبند. همان روز دوستم جمال سعدون تماس گرفت تا مژده دهد؛ انگار خبر اثبات رؤیت شرعی هلال عید سعید فطر را اعلام کرده باشند. از این که میدید چنان در بغداد بمب هوشمند میترکانند که شبش به روز بدل شده، در پوست خودش نمیگنجید. «سعید دیدی چی شد؟ نگفتم بالاخره این روز میرسه؟ همه چی تموم شد…. تبریک، تبریک.» «جمال چی تموم شد؟ تبریک چی؟ مردْ کشور توی آتش میسوزه و مردم تلف میشن!» «کسی نمیمیره، باور کن، اونا کارشون رو خوب بلدن. مهم اینه که ما بالاخره خلاص میشیم. عراق بهشت میشه، لنگۀ لاسوگاس» نمیدانم چه کسی این حرف را توی دهانش گذاشته بود. قسم میخورد شرکتهای بزرگ چندملیتی پشت مرزها ایستادهاند و منتظر اشاره تا وارد شوند و حال و روز کشور را از این رو به آن رو کنند. عینهو لاسوگاس آمریکایی بهشت میشود! «حرفت درست، از شر قلدر خلاص میشیم، ولی عراق درست مثل لاسوگاس بهشت میشه؟ این جوکِ فصله؟» این را بعد از این که دوستم سیلی از آیه و قسم سفت و محکم چاشنی حرفهایش کرد، گفتم. حرفم به مذاقش خوش نیامد. مکالمه را تمام کرد و بیخداحافظی تلفن را قطع کرد. همان موقع سردرد شدیدی به من یورش آورد. مثل همیشه پسِ کلهام جمع شد و مجبورم کرد سری به دکتر بزنم.
هنوز دیدگاهی ثبت نشده است. شما اولین نفری باشید که دیدگاه میگذارید!