مرور کتاب «خواب در باغ گیلاس»

5
206 بازدید
🔗 کپی لینک
مرور کتاب خواب در باغ گیلاس

بخش مرور کتاب

نویسنده عراقی ازهر جرجیس، که افزون بر قلم‌زنی داستانی، سال‌ها تجربۀ روزنامه‌نگاری و زیستن در تبعید را دارد، در رمان خواب در باغ گیلاس (2019) روایتی انسانی و چندلایه از مهاجرت، غربت و بازگشت به ریشه‌ها خلق می‌کند. داستان دربارۀ سعید، پستچی عراقی مقیم اسلو است که در میان برف و سکوتِ سرزمین بیگانه، در جست‌وجوی صدایی برای روایتِ خود برمی‌آید. این مهاجرت ناگزیر و دل‌تنگی برای وطن، محور شکل‌گیری سفری درونی است؛ سفری که میان گذشته و اکنون، میان «اینجا» و «آنجا» نوسان دارد. هدف اصلی کتاب، کندوکاو در هویت مهاجر و رابطۀ انسان با خاطره، خاک و ریشه‌های گمشده است. سبک روایت واقع‌گرا اما شاعرانه است؛ طنز ظریف و نمادهایی چون «مزرعۀ گیلاس» لایه‌های احساسی اثر را عمق می‌بخشند. از مفاهیم تأثیرگذار کتاب می‌توان به «بازگشت و تعلق»، «یاد به‌مثابه وطن» و «نوشتن به‌عنوان پناهگاه انسانِ تبعیدشده» اشاره کرد.

IMG 0669

نقاط قوت کتاب

• ترکیب ملموس مهاجرت و بازگشت با روایت درونیِ شخصیت اصلی.

• استفاده از نمادها (مانند مزرعۀ گیلاس) که به عمق معنایی اثر می‌افزایند.

• زبان روایت ساده و در عین حال شاعرانه که برای مخاطب عام نیز جذاب است.

• پرداخت به تجربۀ انسانی در پس بحران‌های بزرگ (جنگ، مهاجرت، فقدان).

نقاط چالشی کتاب

• در برخی بخش‌ها پیچیدگی‌های تاریخی/سیاسی عراق ممکن است برای خوانندۀ غیرعراقی دشوار باشد.

• برخی موقعیت‌های نمادین و استعاری ممکن است برای مخاطب عام کمی دور از ذهن و پیش‌پاافتاده به نظر برسند.

• ممکن است احساسات سیاسی/ قومیتی/ مذهبی خواننده را جریحه‌دار کند.

مخاطبان مناسب کتاب

• مخاطبانی که به داستان‌های مهاجرت، تبعید و بازگشت علاقه‌مندند: تجربۀ فرد در سرزمین بیگانه و بازگشت به ریشه را می‌پسندند.

• خوانندگانی که به ادبیات معاصر عربی علاقه دارند: بینش سیاسی/اجتماعی اثر را تقدیر خواهند کرد.

• کسانی که به روایت‌هایی با ترکیب واقع‌گرایی و نمادگرایی گرایش دارند: می‌خواهند فراتر از داستان، به معناهای درونی برسند.

برشی از کتاب:

ساعتِ صفر آغاز شد و مهلت به پایان رسید و موشک‌های ائتلاف به سمت بغداد شلیک شدند تا اهداف استراتژیک را بکوبند. همان روز دوستم جمال سعدون تماس گرفت تا مژده دهد؛ انگار خبر اثبات رؤیت شرعی هلال عید سعید فطر را اعلام کرده باشند. از این که می‌دید چنان در بغداد بمب هوشمند می‌ترکانند که شبش به روز بدل شده، در پوست خودش نمی‌گنجید. «سعید دیدی چی شد؟ نگفتم بالاخره این روز می‌رسه؟ همه چی تموم شد…. تبریک، تبریک.» «جمال چی تموم شد؟ تبریک چی؟ مردْ کشور توی آتش می‌سوزه و مردم تلف می‌شن!» «کسی نمی‌میره، باور کن، اونا کارشون رو خوب بلدن. مهم اینه که ما بالاخره خلاص می‌شیم. عراق بهشت می‌شه، لنگۀ لاس‌وگاس» نمی‌دانم چه کسی این حرف را توی دهانش گذاشته بود. قسم می‌خورد شرکت‌های بزرگ چندملیتی پشت مرزها ایستاده‌اند و منتظر اشاره تا وارد شوند و حال و روز کشور را از این رو به آن رو کنند. عینهو لاس‌وگاس آمریکایی بهشت می‌شود! «حرفت درست، از شر قلدر خلاص می‌شیم، ولی عراق درست مثل لاس‌وگاس بهشت می‌شه؟ این جوکِ فصله؟» این را بعد از این که دوستم سیلی از آیه و قسم سفت و محکم چاشنی حرف‌هایش کرد، گفتم. حرفم به مذاقش خوش نیامد. مکالمه را تمام کرد و بی‌خداحافظی تلفن را قطع کرد. همان موقع سردرد شدیدی به من یورش آورد. مثل همیشه پسِ کله‌ام جمع شد و مجبورم کرد سری به دکتر بزنم.

5

امتیاز بدهید:

(2)

زهرا دشتی

نویسنده

متولد ۱۳۶۶، ساکن و متولد تهران، برنامه‌نویس، از زمانی که یادش می‌آيد در حال قصه گفتن و قصه نوشتن و قصه خواندن بوده. عاشق رمان است و آرزویش رمان‌نویسی است. عاشق ادبیات فانتزی است. خلق یک دنیای کامل و جدید او را به وجد می‌آورد. بین ۱۳ تا ۱۶ سالگی یک رمان فانتزی نوشته است. در نوجوانی به وفور الهی‌نامه نوشته و در ابتدای جوانی بسیار عاشقانه نوشته. این روزها مشغول نوشتن افکار فلسفی و عرفانی است.
09

هنوز دیدگاهی ثبت نشده است. شما اولین نفری باشید که دیدگاه می‌گذارید!

دیدگاه خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نوشته‌هایی از همین پرونده
مرور کتاب «قلعه متحرک هاول»
نویسنده کتاب «قلعه متحرک هاول» دايانا وين جونز (diana wynne jones) است که در ۱۶ اوت ۱۹۳۴ در لندن به دنیا آمد. در ۲۶ مارس ۲۰۱۱ پس از یک دوره مبارزه با سرطان درگذشت. دوران کودکی‌اش در جنگ جهانی دوم، پر از جابه‌جایی و سختی بود؛ اما همین تجربیات بعدها الهام بخش دنیای فانتزی غنی او شد.
قلعه متحرک هاول
بال‌های سفید مادرم
امروز خانم معلم، با گچ سفید روی تخته سیاه می‌نویسد: «خانه» و با گردهای ریز گچ، به سرفه می‌افتد. بومب!
بال‌های سفید مادرم
نقطه جامانده
“سلام عزبزم ممنون مهربونم، نه لازم ندارم ”  ساعت دوازده و سی پنج دقیقه روز پنج‌شنبه این پیام را در‌جوابم نوشت. با نقطه جا افتاده”يِ” عزیزم و چند ایموجی قلب. من کیفور از آنچه بین‌مان رد و بدل شده بود از روی تخت بلند شدم. بدون آن که بدانم فاصله‌ام از امن‌ترین لحظه زندگی‌ام تا معلق‌ترین آن به اندازه همین نقطه جا افتاده “عزیزم” است.
سوگ ۲
مزه‌ای شیرین
آخرین مهمان حدودا هفت و بیست دقیقۀ شب رفت. محمد و عباس هم توی راه بودند. فرصت نکرده بودم نماز بخوانم. داشتم مزه روضه حضرت مادر را مزه‌مزه می‌کردم که زنگ خانه را زدند.
ماشین بازی