«اومدی مادر؟ دیدی رئیسِ حمهورمون شهید شد بیچاره شدیم؟»
تا میآید پرِ روسری را بگیرد گوشۀ چشم، اشکِ عجول سُر میخورد بینِ خردهنانهایی که دارد آماده میکند برای دویماج.
*
قاشقِ چوبی را میچرخاند بینِ کوکوهای قهوهای که بوی سوختگیشان تا هفت محله رفته، اما هنوز به مشام خودش نرسیده! قاشق را رها میکند توی تابه و شعله را خاموش میکند: «همهشونم سید بودن! خدا به اولاد پیغمبر رحم نکرد؟!»
*
صدای روضه از اتاق میآید.
هشت سال پیش هزار کیلومتر جاده را بکوب راند تا برسد به شناسنامهاش و یک رأی به سبدِ آقای روحانی اضافه کند. امروز از صبح کرکره را بالا نداده، نشسته کنج اتاق پای تلویزیون، در را همبسته.
*
آرام میزند به شانهام. بیدارم میکند: «پیداشون کردن» فینش را بالا میکشد. بهتزده نگاهش میکنم. نوزاد چندروزه را بغل کرده شیر میدهد. چشم گشاد میکند و با ابرو شوهرش را نشان میدهد که خواب است و انگشتِ اشاره را میگذارد روی بینی: «پا میشه قال میکنه» اشکش میچکد گوشۀ لب نوزاد.
*
عمو صدایش میزنند توی شرکت. از بس آرام و دلسوز است. یکی از مسئول بخشها هی میرود و میآید و چپ و راست نگاهش میکند. آخرسر هم طاقت نمیآورد: «نقوی می گه اومدی تو خندیدی گفتی رئیسی مُرده، عمو بهت گفت نطفهت ایراد داره!» صدایش میلرزد و نوک بینیاش قرمز شده. عمو گوشیاش را میگیرد سمتِ زن: «من اینآ رو گفتم، نقوی اشتباه فهمیده.» زن چشم از تصویر لشگر هرزهها که عکس برهنه مشتلق میدهند برمیدارد. گونههایش هم سرخ میشود. عمو گوشی را سُر میدهد توی جیبش و آه میکشد: «از جنسِ هندِ جگرخوارن، یا نطفهشون عیب داره یا لقمهشون یا عقلشون» و میخواهد برود. زن این پا و آن پا میکند و شانه بالا میاندازد: «اون رئیس جمهور ما نبود» عمو میایستد. سالن از سکوت پر میشود. با پشتدست گونهاش را پاک میکند: «شما تو این سالن مسئول ۱۷ نفری. نصفشون ازت خوششون میاد، نصف دیگه میگن خانم زارع مدیر خوبی نیست. ما تو کشور ۸۵ میلیون آدمیم»
عمو میرود توی سالن، زن میرود توی فکر.
*
چشمشان روی بنرهای روبروی ساختمان است. «از اون، از اون خیلی بدم میاد»
پسر مو مشکی قدبلند میپرسد: «رئیسی؟»
پسرِ موبور جواب میدهد: «نه اون یکی، وزیرخارجه! هنوز صداش تو گوشمه مصاحبه کرد دررفت. داد زد: کسی کشته نشده!» و خم میشود سنگی از زمین برمیدارد و پرت میکند سمت بنر. سنگ مینشیند روی بنر شهید سلیمانی و گونهاش را سوراخ میکند. دست میگیرد جلوی دهانش: «ای وای سردار، نباید میخورد به تو، شرمنده» و رد میشوند و میروند.