روز
ساعت
دقیقه

توسل به خدای نجات‌دهنده ابراهیم

فاخته شمسوی | جمله آخر را دلم نمی‌خواهد بنویسم. خدا به پیامبرانش یاد داد هروقت هرجایی خیلی گیر کردند، به أسماء شریفه توسل کنند. آن وقت خدا ابراهیم را از آتش نمرود، یونس را از دل ماهی، نوح را از دل طوفان و موسی را از فرعونیان نجات داد. خدایا به پیامبران یاد دادی تا همه ما آدم‌ها که خلیفه تو بر روی زمین هستیم، راه برگشت به بهشت را یاد بگیریم. یاد بگیریم دنیا روی انگشت پنج‌تن می‌گردد و اگر توسل کنیم ردخور ندارد!

تمام شب را نخوابیدم. اصلاً خواب به چشم‌هایم نمی‌آمد. بچه‌ها خواب بودند و بهترین فرصت بود من هم بخوابم و خستگی ساعت‌ها سروکله‌زدن با دو بچه دوساله و ده‌ماهه را از تن به در کنم. اما مگر می‌شد بخوابم؟ توی ذهنم، خیال هلی‌کوپتر تکه‌تکه شده، زخمی‌های پناه‌گرفته در میان لاشه‌اش، صدای زوزه گرگ‌ها، صدای جرق‌جرق آتشی که رو به خاموش‌شدن می‌رفت، آقای امنیت پروازی که تمام تلاشش را می‌کند همه سالم باشند، مثل سریال آسمان من و خیلی چیزهای منفی ناراحت‌کننده دیگر چرخ می‌خورد. بعد یادم می‌افتد وقتی حضرت آقا گفت ان‌شاءالله برمی‌گردد، همه آن نگرانی‌ام از بین رفت. انگار دلداری باباجانم صبر و قوت داد به من. پس باید امیدوار باشم و این فکرها را نکنم. نشسته بودم پای لپ‌تاپ بیخودی خط‌خطی می‌کردم. آخرسر دیدم هر چه فکر داشتم، کشیده‌ام و حالا یک تصویر عجیب از خیالاتم دارم.

عصری که بچه‌ها را برده بودیم زمین بازی، تا یکی‌شان سرسره سوار شود و دیگری در کالسکه گل‌ها را تماشا کند، صلوات فرستادم؛ بی‌حساب. با هر صلوات بغضی قورت دادم و اشک‌ها را پاک کردم. نذر صلوات کردم با دخترهای خیمه. همه فرستادیم برای سلامتی سیدمان. برای خادم امام رضا توی شب تولدش. اگر این‌طور از ته دل و خالصانه برای حاجت‌های خودم دعا کرده بودم، حالا یک خانه داشتم که بزرگ بود و یک ون که همه بچه‌هایم داخلش جا بشوند. یاد آن روزی می‌افتادم که آقای رئیسی آمده بود مصلی، قرار شد آقای قالیباف کنار بکشد به نفع او، زیاد نمی‌شناختمش؛ اما می‌دانستم آستان قدس را خیلی خوب اداره کرده. چهره‌اش حس خوبی به من می‌داد. برایش جیغ‌ها کشیدیم و تبلیغ کردیم و رأی دادیم. امام رضا رئوف است و دل این‌همه آدم را که زیر سایه‌اش زندگی می‌کنند نمی‌شکند. با خودم می‌گفتم حضرت آقا را منفجر کردند و چندین ساعت توی اتاق عمل بود و یک‌بار هم روح از کالبدش رفت؛ اما خدا او را به ملت ایران برگرداند. پس خدایا از تو که برمی‌آید سیدابراهیممان را هم برگردانی؛ حتی اگر برف روی سرش باریده باشد، زخم عمیقی برداشته باشد، گرگ‌ها دوره‌اش کرده باشند و… .

جمله آخر را دلم نمی‌خواهد بنویسم. خدا به پیامبرانش یاد داد هروقت هرجایی خیلی گیر کردند، به أسماء شریفه توسل کنند. آن وقت خدا ابراهیم را از آتش نمرود، یونس را از دل ماهی، نوح را از دل طوفان و موسی را از فرعونیان نجات داد. خدایا به پیامبران یاد دادی تا همه ما آدم‌ها که خلیفه تو بر روی زمین هستیم، راه برگشت به بهشت را یاد بگیریم. یاد بگیریم دنیا روی انگشت پنج‌تن می‌گردد و اگر توسل کنیم ردخور ندارد!

پس اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالیُ بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن

یا الله سیدابراهیم ما را سلامت به ما برگردان آمین.

ارسال روایت

 

شما می‌توانید روایت‌های تصویری و مکتوب خود را از دولت آیت‌الله رئیسی، از نحوه مواجهه با خبر شهادت وی، و از مراسم‌های تشییع و عزاداری برای ما ارسال کنید.

1200

روايت ارسال شده تا امروز

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *