روز
ساعت
دقیقه

روضه

بنت الصابر | «آنجا حسین گریه کرد، خیلی هم گریه کرد، اما از آن سخت ترش زمانی بود که به پیکر علی رسید آنجا حسین گفت «اگرچه بردن جسمت به عهده پدر است، اما علی حساب کردم و دیدم که کار صد نفر است...» بعد عبا را پهن کرد و گفت «حتی اگر کنار هم بگذارم تنش، نه آن جوان خوش قد و بالا نمی شود ...» اینجا حسین خیلی گریه کرد»

من اگر قرار بود روضه خوان مجلس شهید جمهور باشم، میکروفون را که به دستم می رساندن همان اول می‌گفتم «گریه کنید مردم! »

بعد داغ شان را به داغ حسین گره می زدم و می گفتم اصلا خود حسین هم برای خودش سه جا گریه کرد … اول آنجا که اصحاب همه رفتند و کار به بنی هاشم رسید، علی اکبرش آمد که اذن میدان بگیرد، حسین معطل نکرد مردم!

 تا علی حرف از دهانش خارج شد گفت برو پسرم.

اما بعد از اینکه علی رفت، سرش را بالا گرفت و گفت «خدایا شبیه ترین کس به جدم رو بین این قوم فرستادم.»

آنجا حسین گریه کرد، خیلی هم گریه کرد، اما از آن سخت ترش زمانی بود که به پیکر علی رسید آنجا حسین گفت «اگرچه بردن جسمت به عهده پدر است، اما علی حساب کردم و دیدم که کار صد نفر است…»

بعد عبا را پهن کرد و گفت «حتی اگر کنار هم بگذارم تنش، نه آن جوان خوش قد و بالا نمی شود …» اینجا حسین خیلی گریه کرد آنقدر گریه کرد که زینب و عباس خودشان را رساندن و زیر بغلش را گرفتند و بلندش کردند، رو به زینب کرد و گفت « خواهر به خدا پیر شدم تا که بزرگش کردم، زینبم خوب ببین که ثمرم افتاده…»

 بعد همانجا عبا را انداخت روی بدن و گفت « علی یکی باید کنار جسم تو به داد من برسد، تو صد نفر شده ای من هنوز یک نفرم …»

 مردم این عبا خیلی به داد آل الله خورد!

اولش آن جایی که علی فرمود سلمان عبا را بیاور بی اندازم به روی زهرا …

اینجای روضه ساکت می شدم و با دست محکم به سَر می زدم ، آنقدر هق می زدم که صدا از گلویم بیرون نیاید، بعد با گلوی خراش خورده از ناله هایم می گفتم دومین جایی که حسین خیلی گریه کرد بالای سر عباس بود .

حسین آمد بالای سر ابالفضل گفت « عباس، یک عبا داشتم و خرج علی اکبر شد » بعد حسین با خودش گفت «اصلا عباس عبا بود و منم فرصت داشتم و جمع می کردمت اما عباس، علی اکبرم رو با تو بردم، تو رو با کی ببرم؟…»

گریه مردم اینجا اوج می گیرد. سرم را می چرخاندم و از همه شان نگاهم را سرُ می دادم و بعد می گفتم سومین بارهم، آنجایی بود که قاسم از اسب به زمین افتاد و عمویش را صدا زد ،اما اسب ها زودتر به جسم کوچکش رسیدن …

اینجا هم حسین خیلی گریه کرد.

بعد میکروفون را پس می زدم و دو دستی بر فرق سرم می کوبیدم.

اینجایش را اجازه می دادم مستمع حسین گریان را تصور کند که یکه و تنها مانده. بی علمدار بی یاور تنها و غریب. ساکت می شدم تا مردم دم آه حسین وای حسین بگیرند. اینجایش دیگر مردم دل شان رفته کربلا و خاطر شان از تشنگی جسم سوخته ی آقای آل هاشم پرت است …

ارسال روایت

 

شما می‌توانید روایت‌های تصویری و مکتوب خود را از دولت آیت‌الله رئیسی، از نحوه مواجهه با خبر شهادت وی، و از مراسم‌های تشییع و عزاداری برای ما ارسال کنید.

1200

روايت ارسال شده تا امروز

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *