من فکر میکنم این چند سفر، آخرین سفرهای استانی آقای رئیسجمهور نخواهد بود.
از کودکی گاهی پای قرآن نشستهام. یاد گرفتهام آدمی که شهید میشود. زندهتر میشود. توانش، امکاناتش بیشتر میشود. دستوپای بستهاش، باز میشود. نیاز ندارد هواپیمایی باشد. چند ساعت روی صندلی بنشیند و بعدش با خستگی برسد وسط جمعی و امید بریزد توی دلشان.
بعدازاین سید ابراهیم چشمش دنبال صداها خواهد دوید. دنبال دردها و نیازها. پی ندای دخترکی روستایی در چهارمحال و کهگیلویه. ناله پیرمردی تکیه زده به دیوار گِلی در روستایی نزدیک مرز درحِ خراسان جنوبی. دنبال صدای دادخواهی زنی توی بلوچستان. لابهلای ترافیک همت و نواب. سید حتماً دوست داشته به غزه سفر کند. حالا لابد با خیال راحت میتواند پرواز کند تا کنج خرابهها و امید توی دل دختر یتیمی بکارد. زیر گوش رزمندهای رجز بخواند. حالا دیگر رئیسی به همهجا سفر خواهد کرد. افغانستان، لبنان. سفرهایش را تا کمی آنطرفتر هم خواهد کشاند. تا هرجا خوانده شود خواهد رفت.
سفرهای شهید جمهور بیشتر از قبل خواهد بود. سید ابراهیم با دست باز روی بغضها و دردها مرهم خواهد گذاشت.
با همة اینها، سید با آن چهرهای که حتماً هنوز خنده دوستداشتنی روی لبش مانده. دستهایی که تا ابد برایمان گرم خواهد ماند. قرار است برای بار آخر، سفر استانی داشته باشد.
اگر درخواستی دارید بجنبید. نظمش بدهید. همین که بدانید چه میخواهید کافی است. خودتان را به مراسم بدرقه برسانید. برنامه این چند روز شهید جمهور شلوغ است. توی دو روز قرار است به پنج استان سفر کند.
این دفعه لازم نیست نامه بنویسید. سید صدایتان را از هر فاصلهای خواهد شنید. مطمئن باشید صدایتان وسط فریادها گم نخواهد شد.
من هم چیزهایی نوشتهام. از بغض کلمه تراشیدهام. مطمئنم سید روی برق گونهام شرمندگیام از نقزدنها و غر زدنها را خواهد خواند. سید خواهد شنید که قدردانش شدهایم…