دیگر جان به لب شده بودیم. هیچ طرحی برای جلد سالنامه به ذهنمان نمیرسید. در مقابلش نشستیم و با قاطعیت گفتیم: «طرح اول و آخر ما ققنوسه!»
خوب که حرف هایمان را زدیم نگاهمان کرد و گفت: «چرا ققنوس؟»
با آرنج به پهلویش زدم تا توضیح دهد: «خب ققنوس خودشو به آتیش میکشه تا یه زندگی دوباره شروع بشه. با این کارش یه تولد دوباره ایجاد میکنه و باعث خودسازی و تغییر میشه.»
خودکار را روی میز گذاشت و گفت: «نه! ققنوس افسانه ست ما بر اساس افسانه طراحی جلد سالنامه شهدا رو انجام نمیدیم.»
طراحی سالنامه را در سالی انجام میدادیم که اوایلش خودمان را به در و دیوار زده بودیم تا سیدابراهیم رئیسی رئیس جمهورمان بشود که نشد!
حالا بعد از سالها افسانه ققنوس برایمان جان گرفته است. حالا سیدابراهیم خودش را به آتش کشید تا ملت ایران احیا شود. ملت ایران بیدار شود.
دیگر میتوانیم طراحی جلد سالنامه شهدا را ققنوس بزنیم. ما ققنوسی داریم که در دورترین تپه های این کشور به میز ریاستش، خود را به آتش کشید و جگرمان سوخت.
وای بر ما ملت که اگر بعد از این بیداری باز هم به خواب برویم.