روز
ساعت
دقیقه

مردها پاشون بلنده!

فاطمه سعادت | « هر چقدر هم که بگویند دلت آنجا باشد انگار نشسته‌ای ور دل امام رضا و دست کشیده‌ای روی تابوت‌ها، باز هم کسی نشسته توی مغزم و ذکر گرفته: "ای بی‌لیاقت..." و باز هم چیزی توی سرم جیز جیز می‌کند و توی چشم‌هایم می‌کوبد، مویرگهای مغز و چشمم تق می‌کنند و پاره می‌شوند...»

مادربزرگم همیشه می‌گوید: «مردها پاشون بلنده!»

مصداقش می‌شود همین الان که پای احمد روی پدال گاز است و سیصد چهارصد کیلومتر از هزار و دویست کیلومتر راه را رفته و من نشسته‌ام توی خانه، یک وقت‌هایی گهواره‌ی علیسان را تاب می‌دهم و گاهی هم با فاطمه‌یاس کلنجار می‌روم…

پایَش بلند است که توانست یک دست لباس و مسواک و خمیردندانش را بیاندازد توی ساک، بپرسد: «مطمئنی نمیای؟» و جواب شنیده و نشنیده راه بیافتد سمت مشهد… که برسد به تابوت‌های پرچم‌پیچ و هوایشان را نفس بکشد…

من اما پاهایم کوتاه بود… هر چقدر هم که بگویند دلت آنجا باشد انگار نشسته‌ای ور دل امام رضا و دست کشیده‌ای روی تابوت‌ها، باز هم کسی نشسته توی مغزم و ذکر گرفته: «ای بی‌لیاقت…» و باز هم چیزی توی سرم جیز جیز می‌کند و توی چشم‌هایم می‌کوبد، مویرگهای مغز و چشمم تق می‌کنند و پاره می‌شوند…

اما من آدم از تک و تا افتادن نیستم… پاهایم کوتاه است که باشد، خدا دست را که از ما زن‌ها نگرفته!

 دستم را دراز می‌کنم و گهواره را تاب می‌دهم و با دست دیگرم لقمه را میچپانم توی دهان فاطمه‌یاس…

چند ساعتی است خودم را گذاشته‌ام در سالهای خیلی بعد، مثلا چهل سال بعد که پیرزنی شده‌ام مثل مادربزرگم… نوه‌ها را به صف کرده‌ام برای شنیدن نصیحت‌های دوزاری، عصایم را کمی به اطراف می‌رقصانم و می‌گویم: «مردها پاشون بلنده، اما زنها دستشون بلندتره…»

ما زنها پاهایمان کوتاه است اما دستمان بلند است برای بزرگ کردن پابلندها و دست‌بلندهای کوچک…

ارسال روایت

 

شما می‌توانید روایت‌های تصویری و مکتوب خود را از دولت آیت‌الله رئیسی، از نحوه مواجهه با خبر شهادت وی، و از مراسم‌های تشییع و عزاداری برای ما ارسال کنید.

1200

روايت ارسال شده تا امروز

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *