میگفت: همان موقع که شنیدم چه اتفاقی افتاده، شروع کردم حرفزدن با ایشان. گفتم: «میدانید شما رئیسجمهور محبوب و منتخبم نبودید. نه اینکه اگر به شما رأی ندادم از سر لجبازی باشد. یا مثلاً رقیب از شما بهتر بود. نه! واقعاً هرچه مناظرهها و برنامهها و صحبتهایتان را گوش دادم با خودم کنار نیامدم به شما رأی بدهم. انتخابات را شرکت کردم؛ ولی جسارتاً رأی سفید دادم. آدم گردنگرفتن دِینِ انتخابشدنتان نبودم. ولی آدم خالیکردن میدان وطندوستی و وطنخواهی و اعتلای این مرزوبوم هم نبودم. با اینکه به شما رأی ندادم؛ اما همیشه دعا کردم بهترین عملکرد را داشته باشید. از وقتی مشمول رأیدادن شدهام، فقط اسم یکی از منتخبهایم بهعنوان رئیسجمهور از صندوق بیرونآمده است. تمام این سه سال که شما رئیس قوه مجریه بودید و کموزیاد بیاشکال نبودید، آرزو میکردم کاش همان قوه قضائیه مانده بودید یا حتی صحن و سرای رضوی. احساس میکردم با کشاندن شما به این وهله، در حق خود شما هم اجحاف شده است. شما را آدم مؤمن و پاکدستی میدانستم و میدانم؛ ولی رئیسجمهوریتان را دوست نداشتم. اگرچه از حق نگذریم شما کجا و مثلاً قبلیتان کجا. البته همیشه شأن انسانیتان را دوست داشتم برخلاف آن عمامهپوشِ لجنپراکن. گاهی که محل نقد قرار میگرفتید، شاید چیزی برای دفاع نداشتم یا بلد نبودم. ولی سعی میکردم نمک به زخم نپاشم و در دلم دعا میکردم کاش با همه اهمالهایی که در حق شما و ما شد، روسفید شوید. میدانید درست است که حب و بغض شما در دلم جایی نداشت و مریدتان نبودم، ولی بیزار بودم از دشمنانتان و بیانصافی در قضاوتکردن. اما حالا از وقتی فهمیدم هلیکوپتر حامل شما و همراهان دچار سانحه شده، چیزی دستبرده سمت چپ قفسه سینهام و ماهیچه و عضله و رگ و هرچه دم دستش بوده به هم گرهزده و تابانده و پیچانده است. گرهاش درد داشته و درد انداخته به جانم. هول و ولا را ریخته در قلبم. دلم نمیخواهد خبر تلخ سانحه هوایی، تلختر شود. ذکر امن یجیب برداشتم که خدا دوباره معجزه کند.»
– ولی انگار کام خیلیها شیرین شده با این اتفاق؟!
– مرید سیدالشهدا دینداریاش هم بلنگه تلاشش و میکنه آزاده با شه.
– کاش مریدشون باشیم