انتخاب
زینب شاهسواری | امشب دارم دوباره بهتان فکر میکنم. به اینکه الان شما در یک جای دنج، توی تاریکی هوا، بین کوهها، توی مه سنگین، یک جایی زیر آسمان خدا، دور از همه محافظها و همراهان و عکاسها و خبرنگارها گم شدهاید. و من توی خانهام، در اتاق نیمهتاریک، روی تخت، چشمم به صفحه گوشی و گوشم به صدای نفسها و سرفههای پسرم، دارم توی شبکههای اجتماعی دنبال شما میگردم.
بستنشینی گوهرشاد
عارفه اصغری | دور آبخوری مسجد، پسرهای قد و نیم قد، با عبایی قهوه ای و لباسی سفید، ایستاده بودند. روی پنجه انگشتان پا ایستادم. آقایی عمامه مشکی. لبخند بر لب. آرام و با طمانینه نگاه میکرد. عینک بی قاب، انعکاس نور گنبد را نشان میداد.
قدرت رسانه خدا
سمیه شاکریان | رئیسی و وزیرش در مقابل اوامر رهبری، خوب پیروانی بودند . نگذاشتند یکسال شود، همه چیز را رسانه ای کردند. با خونشان و توی جنگلهای مرزی توی سرمای استخوان سوز و بعد توی همین چند ساعت بود که کل ایران شد رسانه.
رئیسی و وزیرش سرشان را بلند کردند و گفتند : “حضرت آقا! این هم از فرمایش شما. قبول شدیم؟ این هم رسانه ما . همان چیزی که خودتان امر کرده بودید اجرا شد.”
خستگیناپذیر
احمدی | «حالا اگر میپرسیدند رئیسجمهور چطور؟ او به شهادت میرسد؟
میگفتم نه، این را ولش کنید، دارد صبح تا شب، تعطیل و غیر تعطیل میدود، از این شهر به آن شهر، از این کارخانه به آن کارخانه، همه جا کار راه انداز شده، بگذارید بماند. کشور کار عقب افتاده زیاد دارد، حالا کسی افتاده جلو، دارد کارها را یکی یکی
انجام میدهد. کاری با او نداشته باشید.»
آغشته به اسپند و کُندر
بنت الصابر | ” اصوات همیشه زورشان بیشتر است. هر سهشنبه که قرار نانوشته این مردم است برای پیاده روی در این مسیر، اصوات خودشان را می رسانند به لب پنجره هامان. از آنجا همدیگر را هول می دهند که کدام زودتر بیایند تو .
حالا اما بوی اسپند و کندر تمام خانه را گرفته. همه پنجره ها باز است. قم این روزهایش گرمای آن چنانی ندارد.”
منتخب به احتیاط واجب
م خسروی | ” راستی آقای رئیس جمهور وقتی هلیکوپترتان مثل پیلهی پروانهها شکافت کودکانی را که به استقبال تان آمدبودند را دیدید.کودکان فلسطینی را میگویم. همان پروانههایی که ساعت به ساعت پیله میشکافند دورتان را گرفته بودند؟ شک ندارم مقصدشان آسمان است. خوب پیش خدا دلبری میکنند. دستهایتان رد اشکهایشان را گرفته است.”
سوگواری تنها
مهتا سلیمانی | ” با عشق آش خیراتی پختم. خیرات دادن بدجور دل آدم را آرام میکند . انگار تازه مرده را پاگشا کرده باشی و به افتخارش همه را دعوت .
کاسه کاسه اش کردم. هول داشتم از بردنش دم در خانه کسانی که از دلشان خبر نداشتم .
چادر چاقچول سیاه کردم و سینی بلند کردم با قدرت.”
رقصیدنِ با قطعیت یا قطعیتِ با رقصیدن؟
مبارکه اکبرنیا | گفتم ایران میبرد. همان قطعیتی را داشتم که سر بازی تیم ملی در نیمه نهایی جام ملتهای آسیا داشتم.
ساعت هشت، دقیقا هشت، که بیدار شدم تیم ملیمان ولی باخته بود و من توی شوک عمیقی به نتیجهی بازی نگاه میکردم. به آیات قرآن و آن ربان مشکی کنار صفحهی تلویزیون. ما باخته بودیم!
سری که بوی قرمهسبزی نمیداد
سمانه صالح طبری | سرتم این بود چرا کنار عموهای دوقلو و شهیدم در ۱۷ شهریور و روزهای اول جنگ، همقدم نشدم. یک هفتادی بودم که ۸۸ و شور مناظرهها، بهغلط در سرم بوی قرمهسبزی به راه انداخته بود. چه کیفی میداد اینقدر درگیر هیجان و سیاست بودن. فکر میکردم هیجان انقلاب در روزهای اولش در اوج بود و چه حیف من نبودم.